![زندگی باید کرد](http://pic.photo-aks.com/photo/animals/insect/butterfly/large/colorfull_butterfly.jpg)
شب هنگام موسم آرمیدن اندیشه ای به ذهنم خطور کرد
اندیشه ای که مرا به تفکّر در گذشته ی خویش واداشت
سگالشی که زندگانی مرا به چالش می کشید و بر من
بانگ میزد :
ای نسیان گر قدر نشناس چرا ؟
ارج نمی نهی پردیس رنگین زندگانی را که چهچه ی عندلیبانش گوش هایت را نوازش می دهد.
ای فرومایه مگر جز این بود که خالق الافلاک تو را ازگِلیبد بو صورت دا د و روحی بزرگ در خانه ی استخوانی جسمت نهاد
و قطره ای از علم خویش را در تو جاری ساخت تا تو بتوانی از اسرار هستی پرده بگشایی و ایمان و باور خویش را مستحکم سازی
پس چرا هرچه ورق های کتاب زندگانی ات رو به اتمام است ناسپاس تر میشوی ؟
ای نالایق ! به یادآور ! ایّامی را که پروردگارت سختی هایت را به به دوش کشید و تورا از مخمصه ها رهایی
بخشید امّا چه سود که تو حتّیٰ یک تشکّر خشک و خالی هم از او نکردی.حال بیا و گذشته ی ننگینت
را با ذکر خدا در بامدادان و شبانگاهان جبران کن و پابوس آستان ملکوتی خدایت شو و توبه ی نصوحت
را به جای آور که باشد مورد مرحمت ملک القدّوس قرار گیری
هر روز من از روز پسین یاد کنم
بر در گنه هزاران فریاد کنم
از ترس گناه خود شوم غمگین باز
از رحمت او خاطر خود شاد کنم
«خواجه عبد الله انصاری»
از نوشته های خودم