loading...
بی نهایت
علی رضا بازدید : 41 چهارشنبه 15 خرداد 1392 نظرات (0)

             تقریبا همه می توانند در برابر فلاکت و بدبختی مقاومت کنند.

                                                   اگر می خواهی فردی را امتحان کنی،

                                                                                  به او قدرت بده.

                                                                             « آبراهام لینکلن»

علی رضا بازدید : 32 سه شنبه 14 خرداد 1392 نظرات (1)

مرد بيکاري براي سمت آبدارچي در مايکروسافت تقاضا داد. رئيس هيئت مديره مصاحبه‌ش کرد و تميز کردن زمين رو -به عنوان نمونه کار- ديد و گفت: «شما استخدام شدين، آدرس ايميل‌تون رو بدين تا فرم‌هاي مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنين و همين‌طور تاريخي که بايد کار رو شروع کنين..» مرد جواب داد: «اما من کامپيوتر ندارم، ايميل هم ندارم!» رئيس هيئت مديره گفت: «متأسفم. اگه ايميل ندارين، يعني شما وجود خارجي ندارين. و کسي که وجود خارجي نداره، شغل هم نمي‌تونه داشته باشه.» مرد در کمال نوميدي اونجا رو ترک کرد. نمي‌دونست با تنها 10 دلاري که در جيب‌ش داشت چه کار کنه. تصميم گرفت به سوپرمارکتي بره و يک صندوق 10 کيلويي گوجه‌فرنگي بخره. يعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگي‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمايه‌ش رو دو برابر کنه. اين عمل رو سه بار تکرار کرد و با 40 دلار به خونه برگشت. مرد فهميد مي‌تونه به اين طريق زندگي‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به اين که هر روز زودتر بره و ديرتر برگرده خونه. در نتيجه پول‌ش هر روز دو يا سه برابر مي‌شد. به زودي يه گاري خريد، بعد يه کاميون، و به زودي ناوگان خودش رو در خط ترانزيت (پخش محصولات) داشت. 5 سال بعد، مرد ديگه يکي از بزرگترين ‌فروشندگان تره بار در امريکا بود . شروع کرد تا براي آينده‌ي خانواده‌ش برنامه‌ربزي کنه، و تصميم گرفت بيمه‌ي عمر بگيره. به يه نمايندگي بيمه زنگ زد و سرويسي رو انتخاب کرد. وقتي صحبت‌شون به نتيجه رسيد، نماينده‌ي بيمه از آدرس ايميل مرد پرسيد. مرد جواب داد: «من ايميل ندارم.» نماينده‌ي بيمه با کنجکاوي پرسيد: «شما ايميل ندارين، ولي با اين حال تونستين يک امپراتوري در شغل خودتون به وجود بيارين. مي‌تونين فکر کنين به کجاها مي‌رسيدين اگه يه ايميل هم داشتين؟» مرد براي مدتي فکر کرد و گفت: « آره! احتمالاً مي‌شدم يه آبدارچي در شرکت مايکروسافت.

بشیر بازدید : 66 سه شنبه 14 خرداد 1392 نظرات (0)

**بیل گیتس در رستوران**

بعد از خوردن غذا بیل گیتس 5 دلار به عنوان انعام به پیش خدمت داد پیشخدمت ناراحت شد

بیل گیتس متوجه ناراحتی پیشخدمت شد و سوال کرد : چه اتفاقی افتاده؟
پیشخدمت : من متعجب شدم بخاطر اینکه در میز کناری پسر شما 50 دلار

به من انعام داد در درحالی که شما که پدر او هستید و پولدار ترین انسان

روی زمین هستید فقط 5دلار انعام می دهید !
گیتس خندید و جواب معنا داری گفت :

او پسر پولدار ترین مرد روی زمینه و من پسر یک نجار ساده ام.
(هیچ وقت گذشته ات را فراموش نکن . او بهترین معلم توست)

فاروق بازدید : 50 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)

 

 

 

شب هنگام موسم آرمیدن اندیشه ای به ذهنم خطور کرد

اندیشه ای که مرا به تفکّر در گذشته ی خویش واداشت

سگالشی که زندگانی مرا به چالش می کشید و بر من

بانگ میزد :

ای نسیان گر قدر نشناس چرا ؟

  ارج نمی نهی پردیس رنگین زندگانی را که چهچه ی عندلیبانش گوش هایت را نوازش می دهد.

ای فرومایه مگر جز این بود که خالق الافلاک تو را ازگِلیبد بو صورت دا د و روحی بزرگ در خانه ی استخوانی جسمت نهاد

و قطره ای از علم خویش را در تو جاری ساخت تا تو بتوانی از اسرار هستی پرده بگشایی و ایمان و باور خویش را مستحکم سازی

پس چرا هرچه ورق های کتاب زندگانی ات رو به اتمام است ناسپاس تر میشوی ؟

ای نالایق ! به یادآور !  ایّامی را که پروردگارت سختی هایت را به به دوش کشید و تورا از مخمصه ها رهایی

بخشید امّا چه سود که تو حتّیٰ یک تشکّر خشک و خالی هم از او نکردی.حال بیا و گذشته ی ننگینت

را با ذکر خدا در بامدادان و شبانگاهان جبران کن و پابوس آستان ملکوتی خدایت شو و توبه ی نصوحت

را به جای آور که باشد مورد مرحمت ملک القدّوس قرار گیری

 

       هر روز من از روز پسین یاد کنم

                                  بر در گنه هزاران فریاد کنم

از ترس گناه خود شوم غمگین باز

                                 از رحمت او خاطر خود شاد کنم

                                                                            «خواجه عبد الله انصاری»

 

از نوشته های خودم

 

 

فاروق بازدید : 65 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)

 

شبانگاهان به نجوای درونی خویش گوش فرا میدهم که مرا امر میکند به سگالش در راز آفرینش و هدف غایی زندگانی.
بی تردید می توان گفت که هزاران شبار چنین نجوایی در وجود سایرین هویدا گردیده است.
    خویش چنین معتقدم که ذات باری تعالی بدین سبب زندگان را پدیدار ساخت تا مردمان که گل سر سبد آنها باشند عظمت وجود خویش و سپس جبروت ، ملکوت ، 
کبریا و جبریای مُهذِبُ الاَسماء را دریابند و مفهوم عشق و دوست داشتن را درک کنند تا بتوانند به دیگر آدمیان عشق ورزند و به وساطت آن عشق مجازی و زمینی به عشق حقیقی و ملکوتی که همان عُرف و وِدادِ حق تعالی و علاقه ی به او باشد نائل آیند .
     از دیدگاه این حقیر زندگانی که خط مشی بین هستی تا نیستی باشد. همچو رودی ا ست موّاج و خروشان که هرکه تواند در برابر سختی ها یش تاب آورد وبه بساتین
سر سبزی برسد که چهچهه ی هزار دستانش در فضا طنین انداز شده  و عِطر مُشک مانند ازهار و شکوفه هایش سوار بر نسیم سحرگاهی بستان را عطرآگین می سازد
و تواند با استشمام عطر گل هایش روحی تازه در خویش بدمد و با گوارا ساختن جرعه ای از آب همچو نوشِ نهرهای روان در بستان جانی تازه گیرد و میوه های انگبین مانندش را مزّه کند لا شک
در سرای باقی و ابدی در جوار خداوندگار ازلی در بلورین قصر ها سکنی گزیده و پیکر خویش را از جامه و کِسوَت زرّین و سیمین خواهد پوشاند.
    اکنون پس از نیوشیدن ندای وجود خویش و سگالش در آن مقصود و مراد غایی خویش را گونه ای بر گزینید که هم دیدگانتان از نوازش زیبایی های پردیس زندگی
بی بهره نمانند و هم به دوستی جهان آفرین یکتا در فردوس برین دست یابید

 

از دل نوشته های خودم

 

فاروق بازدید : 93 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (1)
 

 

http://worldart.parsiblog.com/PhotoAlbum/taniahoney/5.jpg

روزگاری ...

او گنجی بود تنها که در ناکجاباد ها و ناشناخته ها بود

دلش میخواست کسی باشد تا جمالش را و همچنین کمالش را دریابد و

سپاس و تقدیرش گوید و به خاطر این جلوه های نکویش اورا بستاید

اما دریغ از یک نفر

تا اینکه

او

تصمیم گرفت

تصمیم گرفت از شراره های آتش کسی بسازد تا جمالش را بیابد و اورا بشناسد

 

لطفا برای مشاهده ادامش به ادامه مطلب ( لینک ثابت ) برید ...

فاروق بازدید : 85 دوشنبه 13 خرداد 1392 نظرات (0)

 

http://www.ido.ir/myhtml/article/1385/m11/13851123031.jpg

 

تصور کن ، اگه حتی تصور کردنش سخته

جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخت خوشبخته

جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست

جواب هم صدایی ها ، پلیس ضد شورش نیست

نه بمب هسته ای داره ، نه بمب افکن ، نه خمپاره

دیگه هیچ بچه ای پاشو ، روی مین جا نمی زاره

همه آزاد آزاداند ، همه بی درد بی درداند

تو روزنامه نمی خونی ، نهنگ ها خودکشی کردند

 

لطفا برای مشاهده ادامش به ادامه مطلب ( لینک ثابت ) برید ...

بشیر بازدید : 90 شنبه 11 خرداد 1392 نظرات (2)





درد من تنهايي نيست؛

بلکه مرگ ملتي است که گدايي را قناعت؛

بي عرضگي را صبر

و با تبسمي بر لب اين حماقت را حکمت خداوند مي نامند.

                                                                                                                                                                                                                                              مهاتما گاندي


تعداد صفحات : 2

درباره ما
Profile Pic
سلام ! امیدواریم که لحظاتی سرشار از زیبایی هارو سپری کنید و پیش رو داشته باشید منتظر نظرات سازنده تون هستیم ! خداحافظ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 9
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 19
  • آی پی دیروز : 10
  • بازدید امروز : 25
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 48
  • بازدید ماه : 48
  • بازدید سال : 702
  • بازدید کلی : 4,962